- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با حضرت سیدالشهدا علیه السلام
تو كيستی كه گرفتي به هر دلي وطنی؟ كه نه در انجـمنی، ني بـرون ز انجمنی جگر خـراش عـقـیقی خراش بر جگری سخن گداز و سخن آفرین و خوش سخنی بـلی بـلی تو هـمـانی که روز عـاشـورا ز ظلـم قـوم ستـمگـر، نبـرده یک کـفـنی خموش ناصردین شو که زینب مضطر بگـفت نیست بدوران ستم کشی چو منی
: امتیاز
|
مصائب قتلگاه سیدالشهدا علیه السلام
در یـورش آن سپـاه بر تو چه گـذشت بی یـاور و بـی پـنـاه بر تو چه گـذشت لـشگـر هـمه سـوی تو هـجـوم آوردند در گـودی قـتـلگـاه بر تو چـه گـذشت آوای ضـعــیـف(الـعــطــش) مـیآمــد تو بودی و شمر و... آه بر تو چه گذشت لب تشنه به روی خـاک جان میدادی ای کـشتـۀ بـی گـنـاه بر تو چه گـذشت میکـرد حکـایت از سخـن های مـگـو بیتـابی اسب شه... بر تو چه گذشت در عـلـقـمـه دیـدنـد هـمه اشـک تو را هـنـگـام فـراق مـاه بـر تو چه گـذشت میسوخت در آخـرین نگـاهت زیـنب در شـعـلۀ آن نـگـاه بر تو چه گـذشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
دستی از معجزه سرشار تویی یا عباس قـمـر حـیـدر کــرّار تـویـی یـا عـباس به همان نهر که طوف تو نموده است قسم کـعـبـۀ گـنـبـد دوّار تـویـی یـا عـبـاس مـادر دهـر شـبـیـه تـو نـمی زایـد بـاز گـوهـر بی بـدل انگـار تـویی یا عباس حلقۀ عشق وسیع است و در این حلقه فقط آن که شد نقطۀ پرگـار تویی یا عباس کاشف الکرب حسینی و به لشگر آنکه زهره بُرد از دل کـفّار تویی یا عباس جـرعـهای بـوسه به لب های اباعبدالله از لـب آب طـلـبـکـار تـویی یا عـباس ساقی مشک به دوشی که لب آب فرات به عطش می زند افسار تویی یا عباس دستت افتاد زمین، آب به خیمه نرسید خجل از فـاطمه اینـبار تویی یا عباس هر چه آمد به سرت، نور سرت کم نشده بر سـر نـیـزه قـمربـار تویی یا عباس سنگ ها نرخ سرت را چقدر چوب زدند یـوسف رفـته به بـازار تویی یا عباس سـر بـازار بـیـا اهـل حـرم را دریـاب که به این قـافـله سـتّـار تویی یا عباس
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
همیشه روی لـبم ذکـر یا اباالفضل است چراکه حضرت مشکل گشا اباالفضل است دودست داده به راه خدا وپس چه عجب اگر که معنی دست خـدا اباالفـضل است به جمله جملۀ یا کـاشف الـکـروب قـسم که استجابت صدها دعـا اباالفضل است نمونه است اباالفضل و در مسیر حسین کسی که شدهمه چیزش فدا اباالفضل است از ابـتـدا بـه من آمـوخـت مــادرم تـنـها دوای درد گـرفـتـارهـا ابـاالـفـضل است چه ترس دارد از آتش ،چه ترس از دوزخ اگر شفاعت هر شیعه با اباالفضل است خـود امــام زمـان گـفـتـه اسـت مـی آیـد به مجلسی که در آن ذکر یااباالفضل است بـگـیـر ذکـر ابـاالـفـضـل با امـام زمـان ببین که بر لب صاحب عزا اباالفضل است
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه در شب تاسوعا
خود را مقـیم وادی احـساس میکنم دل را خـمار بوی گـل یـاس میکنم تا نام پـاک ساقی لب تـشنه میبـرم بوی تو را به میکده احساس میکنم تا وا کنی دگر گرهِ کورِ کارِ من... خود را دخیل حضرت عباس میکنم اشكی كه دادهای به دو دنیا نمیدهم کی اعتنا به گوهر و الماس میکنم؟ تا که بیایی از سفر ای باغبان عشق یاد گـل شکـسته قـد از داس میکنم امشب برای خواندنِ این روضه های سخت آقا ببخش این همه وسواس میکنم! دست بریده بود و علم بود و مشک بود قد خـمیده بود و حرم بود و اشک بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
نه در توصیف شاعرها نه در آواز عشاقی تو افزون تر از اندیشه فراوان تر از اغراقی وفـاداری و شـیـدایی عـلمداری و سقایی ندارند این صفت ها جز تو دیگر هیچ مصداقی به خوبیِّ تو حتی معترف بودند بدخواهان یزید آنجا که میگـویـد الا یا ایهـا الساقی تمام کودکان معراج را توصیف میکردند مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی چنان رفتی که حتی سایهات از رفتنت جا ماند رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی فرار از تو فراری میشود در عرصۀ میدان چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی بدون دست میآیی و از دستت گریزانند پُر از زخمی هنوز اما برای جنگ قبراقی به سوی خیمهها یا (عُدَّتی فی شِدَّتی) برگرد که تو بیمشک سقایی که تو بیدست رزّاقی شنیدم بغض بیگریه به آتش میکشد جان را بماند باقی روضه درون سیـنـه ام بـاقـی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
هرکس که دلش خواست ببیند عظمت را بـایـد برود تا که بـبـیـند حـرمت را الحق که خـدای ادبـت، ام بنین است حـق خـیـر دهـد والـدۀ محترمت را گفتم: قسمی یاد بده، گفت: ابالفضل از آذریـان یـاد گـرفـتـم قـسـمـت را من بـار گـناهـان خودم را نکـشیـدم اما به روی شانه کـشیـدم علمت را فردا قلم عفو شود در صف محـشر وقتی ببرد فـاطـمه دست قـلـمت را این نیز مقامی است که غمخوار تو هستم ممنون خدایم که به من داد غمت را بگذار که در عشق تو این سینه بسوزد دم کن نفسم را که بخوانم دو دمت را "ای اهل حرم میر و عـلمدار نیامد سـقـای حسیـن سیـد و سـالار نیـامد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
پروردگار فضل و ادب هردو باهم است لقمان همیشه محضر او تا کمر خم است مثل حسین، جود و سخایش حَسن صفت حیدر خصال و ساقی و سردار علقم است بابـش ابـوتـراب و خودش باب آب، پس با این حساب در کـف او کل عـالم است در فن رزم معجزه گر گویمش سزاست دنیا به جـنگ او بـرود بـاز هم کم است در هر دو نقش عاشق و معشوق شد مثل تعریف عشق بی یل حیدر چه مبهم است شخصیتی است فوق بشر، ایده آل و ناب اسـبــاب ســر فـــرازی اولاد آدم اسـت الـحـق کـه شـد میـر و عـلـمدار کـربـلا اسـتـاد جـنـگ با روش نـامـنـظـم اسـت دریا دلی که دل به دل یـم زد و گـذشت دریا به حسرت نگهش غرق ماتم است از مشـک او پـیـالـۀ چـشمـم شده پُر آب در کار خـیـر و نیک همیشه مقـدّم است صیـاد را هم از در خـود رد نـمـی کـنـد در این بساط روزی او هم فـراهم است چون درک کرده حـالت یک نا امیـد را خیلی به رفع حاجت مـردم مصمّم است
: امتیاز
|
مناجات با امام زمان عجل الله تعالی فرجه در شب تاسوعا
آقا نگـاهـم مانـده بر در تا بـیایی از جـاده های روشـن فـردا بیایی دوری تو بغضی نشانده در گلویم ای کاش میشد یا بمیـرم یا بیایی دارد توسل میکند چشمان خیسم ای حاجت روز و شب دنیا بیایی پـیچـیـده شد کار تمام شیعـیـانت باید بـرای رفـع مشکـل ها بیایی دیشب دعـا کردم برای دیدن تو دیشب غزل گفتم ردیفش با بیایی امشب دخیلم بر دو دستان ابالفضل شاید میـان روضـۀ سـقـا بـیـایی در انتـظـار تو تمام لحـظه ها را آقا نگـاهم مـانـده بر در تا بیایی
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس
هیچ کس مانندِ عـبـاسـم مرا یـاری نکرد هیچ کس مثل ابوفـاضل عـلمداری نکرد دست از دست و سر و هستیِّ خود آری کشید با مُواساتش کسی اینگونه دینداری نکرد گفت برگردان امان نامه، امانِ من خداست هیچ کس با دشمنش اینگونه رفتاری نکرد کس ندیده، هیچ سـقـایی بـمیـرد تشنه لب یادی از لبهای خود وقت گرفتاری نکرد بر مقامش غبطه خورده هر شهید و هر امیر هیچ سرداری چنین بی دست طیاری نکرد بسکه چشمانش برآن طفلان عطشان خون گریست از ادب مانند او کس جوی خون جاری نکرد یا اخی را گفت و از زین واژگون شد بر زمین وقتِ جانبازی به جز جان باختن کاری نکرد دید چون یاسِ کبود،، از غصه جسمش تیر خورد بیش از این عباس با آن یاس دیداری نکرد
: امتیاز
|
شهادت حضرت عباس علیه السلام
هم میان دست و بازو فاصله افتاده است هم میان هر دو ابـرو فاصله افتاده است تیر سوزن شد، که دوزد پیکر او را به هم بین اعضا از همهسو فاصله افتاده است نکتهای سر بسته را بر دوش با خود باد برد اینکه بین شانه و مو فاصله افتاده است! تیغها در پیکرش پهـلو به پهلو میشوند در دل هر زخم از این رو فاصله افتاده است ازدحـام تـیـر شد در سیـنه که بین نفـس با نفس در این هیاهو فاصله افتاده است ناامیدی ساخت کارش را همینکه غرق زخم دیـد بین مشک با او فاصله افـتاده است شـیـر میگـویـنـد امّـا بیـن ابـروهـای او مثل دو بـال پـرستـو فاصله افـتاده است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
ناگهان دور و بر شیر حرم غوغا شد سـر ذبـح قـمر هاشـمیـون دعوا شد دشمنان هلهله کردند همین که افتاد سنـد غـارت امـوال حـرم امضا شد علقمه شعبه ای از مسجد کوفه شده بود سرِ سردار حسین تا دل ابرو وا شد کـوری چـشم همه بد نظـران کـوفه بین خون چهرۀ سقا چـقـدر زیبا شد بعد سی سال به ارباب برادر گفت و همۀ دشت پُر از عطر و بوی زهرا شد لشکر حرمله خندید به عباس و حسین پیش چـشـمـان همه قـامت آقا تا شد سرو رعنای حرم هم قد قاسم شده بود این غم انگیز ترین روضۀ عاشورا شد وقت رفتن به همه درس وفاداری داد هـمـۀ غـصـۀ او بـی کـسـی آقـا شـد با لب تشنه لبِ آب ازین دنـیا رفت آب شــرمـنـدۀ کـوه ادب، سـقـا شـد
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
علـقـمه گـفـتم و دیدم دلم از پا افتاد یاد لبهای عـلی اصغر و دریـا افتاد علقمه گفتم و دیدم که سواری بی دست تیر آنقدر به او خورد که از نا افتاد علقمه گـفـتم و دیدم که عمـودی آمد ناگهان در وسط معـرکه سـقـا افـتاد اسـدالله فـتاد و هـمـگی شیـر شدند گـذر گـرگ به آهـوی حرم ها افـتاد وسط این همه سرنیزه و شمشیر و سنان ناگهان چشم عـلمدار به زهـرا افتاد روضۀ دست بریده وسط علقمه بود روضه خوان دست بدون رمق فاطمه بود
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس علیه السلام
دیدم خودم بال و پرت میریخت عباس دشمن چگونه برسرت میریخت عباس میخـواستم جمعـت کنم تا خـیـمه آرم دیدم دوباره پیکـرت میریخت عباس دیـدم کـنـارت دست بر پهـلـو گـرفـته دیدم که اشگ مادرت میریخت عباس دیدم که مشگت تیر خورد و قطره قطره امـیـّد هـای آخـرت مـیریخـت عـباس دیـدم به یـاد غـربت من گـریـه کردی خون از دوچشمان ترت میریخت عباس
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت عباس علیه السلام
چه بلایی است خدایا به سرم آمده است از ره دور غـمی در نـظـرم آمده است تا پـذیرای غـمی سخت شوم، بار دگر اشك غـم بـدرقـۀ چـشم تـرم آمده است ما جگـرسوخـتگـان آب نخـواهیم ولی این چه داغی است كه سوی جگرم آمده است اشكهـا پرده به چـشمان تر من نـزنـید آه بـا قـدّ خـــمـیـده پــدرم آمــده اسـت خـبر از ساقی مـا نـیست ولی می دانم چه غمی بر جگرشعله ورم آمده است عـلم خـیـمۀ سـقا كه روی خـاك ا فتاد گشت معـلوم بلائی به سرم آمده است علقمه عطرگل یاس گرفت و پیداست از جـنان مادر نیـكو سیـرم آمده است خواهر غـمزده ام با هـمه غم های دلش به تـسّـلای دل نـوحـه گـرم آمده است ای «وفائی» بنویس از اثر غصه و غـم اشك و خون همره هم از بصرم آمده است
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
چشمان خیس علقمه امواج رود بود آن روز رود، شاهد کشف و شهود بود آن روزِ سرخ، علقمه محراب کوفه شد در دست ابن ملجم میدان، عمود بود از شوق سجده صالح دین از فراز اسب بر خاک سبز کرب و بلا در سجود بود شکر خدا که راه تماشا گرفت خون آخر هنوز صورت مادر کـبود بود این قصّه آب می خورد از چشم شور ماه نسبت به ماه طایفه از بس حسود بود
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر
دلـم تنگ پیمبر بود، پیـغـمـبر شدی اکبر هوای رزم مولا داشتم حـیدر شدی اکبر تو را با خون دل اینسان بزرگت کردهام بابا قدم خم شد شکستم تا کمی اکبر شدی اکبر تو را در اوج خوبیهای دنیا دیدم و حالا تصور میکنم حتی از آن بهتر شدی اکبر به وقت صلح لبریز از کرامت چون حسن بودی زمان جنگ چون عباس جنگاور شدی اکبر قیامت قامتت، خشمت جهنم، خندهات جنت چقدر این روزها در باورم محشر شدی اکبر گلی بودی که بر بال عقابی پَر زدی رفتی ولی با حملۀ سر نیزهها پرپر شدی اکبر علی اکبر به میدان نبرد خویش میرفتی نگاهت میکنم دهها علی اصغر شدی اکبر
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر
ای مـصـحـف پـاره پـارۀ مـن خـورشـیـد و مه و ستـارۀ من آیــات جـدا جـدا ز شـمـشـیــر
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر
ماهم به خون نشست و سرشکم ستاره شد قــرآن آیــه آیـۀ مـن پــاره پــاره شــد داغ رسـول بـود بـه قـلـبـم ز کـودکـی تکـرار آن به داغ جـوانـم دوبـاره شـد با زخم فرق چاک تو و زخم قلب من زخـم درون قـاتـلـت امروز چـاره شد وقتی که آب خـواستی از من نـدادمت آتش بـلـنـد از جـگـر سنگ خـاره شد وقـتـی زبـان خود به دهـانـم گـذاشـتی از هُـرم تـشنگی ت وجودم شراره شد تـنـهـا نـه آه، راه نـگـاه مــرا گـرفـت از دیـده ام گـرفـتـه تــوان نـظـاره شـد هر کس رسید بر تن پاک تو زخم زد همچون ستاره زخم تنت بی شماره شد داغت به دل نشست و سرشکم زدیده ریخت بغضم به سینه ماند و کلامم اشاره شد تیغ سقیفه بود که فرق تو را شکـافت ز آنـجـا ستـم به آل پـیـمـبـر هماره شد «میثم» به خاندان پیمبـر چها گـذشت نه رحم بر جوان و نه بر شیر خواره شد
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر
بنـشیـنم و از سوز جگـر ناله برآرم بر صورت خونین تو صورت بگذارم بردار خدا را سری از خاک و دعا کن تا من به سر کشتۀ تو جـان بسپارم رسم است که بر نعش جوان لاله گذارند من لاله به غـیر از شرر ناله ندارم از بس به تنت زخم روی زخم رسیده ممکن نبود زخـم تنـت را بـشـمارم با یاد لب خشک تو ای نور دو دیده جا دارد اگر بر سر نی اشک ببارم در خیمه زبان تو مکیدم جگرم سوخت بگذار زلب های تو یک بوسه برآرم فـریـاد دلـم سر زند از سینۀ (میثم) گـیـرم که ببـندم لب و فـریـاد نیارم
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیه السلام در شهادت حضرت علی اکبر
ماهم فـتاده بر خاک با جسم پاره پاره ای اشک ها بریزید از دیده چون ستاره جزمن که همچو خورشید افروختم دراین دشت کـی پـاره پـاره دیـده انـدام مــاه پــاره ماهم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک با تیغ زخم می زد بر زخـم او دوباره در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من جز اشک نیست مرحم جز آه نیست چاره خـنـدیـد قـاتـل تـو بر اشـک دیـدۀ مـن با آنکه خون بر آمد از قلب سنگ خاره وقـتی لبت مکـیـدم آه از جگـر کشیدم جای نفس برون ریخت از سینه ام شراره ای جای رفته از دست بگشا دو دیده از هم جـانی بـده به بابا حـتّی به یک اشـاره دشمن چـنـین پـسنـدد استاده و بخـنـدد فـرزنـد دیـده بـنـدد بـابـا کـنـد نـظـاره چون ماه نو خمیدم با چشم خویش دیدم خورشید غرقه خون را در یک فلک ستاره دردا که پـیـش رویـم در بـاغ آرزویـم افـتاد بـرگ یـاسـم با زخـم بی شـماره جـسم عزیز جـانم چون دامن زره شد از زخـم هـر پیـاده از تیغ هر سـواره افتاده جسم صد چاک جان حسین بر خاک میثم بر آن تن پاک خون گریه کن هماره
: امتیاز
|